هر چی بخوای
موضوع در مورد همه چیز
ارسال توسط sina

 چگونگی به دنیا و تشکیل حکومت هخامنشی کوروش کبیر ..................................



ادامه مطلب...
ارسال توسط sina

 درباره معماری تخت جمشیید ههر بخوای هست برای دیدن به ادامه مطلب مراجعه کنید 



ادامه مطلب...
ارسال توسط sina

 

 

در ذیل میتوانید برخی از سخنان ارزشمند کوروش بزرگ را مطالعه نمایید : 
 

۱ ) ای پسر من نیکو کار باش نه بدکار زیرا زندگانی انسان جاودان نیست و هیچ چیز از کردار نیک لازمتر نمی باشد

۲ ) ای پسر من بشنو تو را می گویم که بهترین بخشش ها تعلیم و تعلم است زیرا مال و مکنت زوال پذیرد و چهار پایان بمیرند ولی دانش و تربیت باقی ماند

۳ ) دختر شرمگین را دوست بدار و او را به مرد هوشیار و دانایی به عروسی ده زیرا مرد دانا و هوشیار مانند زمین نیکی است که چون تخم در آن بکارند حاصل نیک و فراوان از آن به عمل آید

۴ ) با زن فرزانه و شرمگین عروسی کن و او را دوست بدار وخود برای خود زن انتخاب کن وزن دیگری را فریب مده تا روانت گناه کار نگردد

۵ ) مردی را به دامادی خود برگزین که نیکخو, درست و دانا باشد, اگر بسیار مسکین است بسیار عیب نیست مال و مکنت از یزدان برسد

۶ ) چون خوشی رسد بسیار خشنود و غره مشو و چون سختی رسد غمگین و افسرده مباش زیرا هر خوشی یک ناخوشی و هر نیکی یک بدی در پی دارد

۷ ) از پست فطرت و بداصل قرض مگیر و وام مده زیرا تنزیل زیاد باید داد و همواره بر در خانه تو بایستد و کسان بگمارد و این برای تو زیان بزرگی است

۸ ) به مال و مکنت کسی چشم مینداز زیرا مال و خوشی جهان مانند مرغی است که از این درخت به آن درخت نشیند و به هیچ شاخی نماند

۹ ) دست از دزدی و کاهلی و هوا و هوس نفسانی بدار زیرا هر کس که نیکی کند پاداش نیکی یابد و هر که بدکار گشت به سزای سخت خواهد رسید

۱۰ ) نسبت به پدر و مادر خود فرمانبردار باش زیرا مرد تا پدر و مادرش زنده اند مانند شیری است که آسوده در بیشه غنوده و از هیچ کس بیم ندارد

۱۱ ) به رئیس و سردار خود گستاخ مباش و در خدمت استوار بایست, آچه بر خود نیک ندانی به دیگران نیز نیک نشمار با دوستان به یگانگی برخورد کن

۱۲ ) اگر تو را فرزندی است به مدرسه بفرست و به تحصیل علم بگمار زیرا علم ودانش چشم روشن است

۱۳ ) عصبانی مباش زیرا مرد عصبانی مانند آتش است که در بیشه برافروزد و تر و خشک را با هم بسوزاند

۱۴ ) دشمن کهنه را دوست نو مساز زیرا دشمن کهنه مانند مار سیاه است که بعد از صد سال انتقام را فراموش نکند

۱۵ ) مغرور و خودپسند مباش زیرا انسان مغرور چون مشک پر باد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نماند

۱۶ ) آنچه را که گذشته است فراموش کن و به آنچه که نرسیده رنج و اندوه مبر

۱۷ ) در مجالس در صدر منشین تا تو را از آنجا بلند نکنند و به جای پایین تری بنشانند

۱۸ ) سخن بموقع بگو زیرا بساتکلم بهتر از خاموشی و بسا خاموشی بهتر از تکلم است

۱۹ ) ای پسر من تو را می گویم بهترین چیزها برای سخاوت تعلیم و تربیت مردم است

۲۰ ) از هر خوراک مخور و زود به زود به مجلس عیش بزرگان مرو که پسندیده نیست

۲۱ ) ای پسر من تو را می گویم بهترین چیزها برای سخاوت تعلیم و تربیت مردم است

۲۲ ) همیشه و همه جا به خدا توکل کن و دوستی با کسی کن که بیشتر به تو سود رساند

۲۳ ) زن و فرزند خود را از تحصیل علم باز مدار تا غم و اندوه به تو نرسد و پشیمان نشوی

۲۴ ) اگر در پی مال و مکنتی اول آب و زمین بخر زیرا اگر ثمر ندهد اصل آن باقی است

۲۵ ) حضور دانشمندان را گرامی دار و از ایشان سئوال کن و جواب بشنو

۲۶ ) با مردی که پدر و مادر از او ناخشنودند همکار مباش تا گناهکار نباشی

۲۷ ) از هر کس که با تو کینه ورزد و خشم گیرد کناره جوی

۲۸ ) با مرد پاک نظر, کارآگاه, هوشیار و نیکخو مشورت کن

۲۹ ) در جنگ اگر مسئولیتی به عهده تست بسیار مواظب باش

۳۰ ) به فرمان یزدان و امشاسپندان گوش کن و رفتار نما

۳۱ ) مرد فقیر و بینوا را تمسخر مکن شاید تو نیز روزی بینوا شوی

۳۲ ) مرد پارسا در آسایش ماند و بدکار همیشه گرفتار اندوه است

۳۳ ) اگر چه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار نزن تا تو را نگزد

۳۴ ) اگر چه شناوری به خوبی دانی ولی زیاد در آب مرو تا غرق نشوی

۳۵ ) با هیچ کس و به هیچ آیین پیمان شکنی نکن که آسیب به تو نرسد

۳۶ ) فرومایه را اعتنا مکن و شخص محترم را در پایه اش پاداش رسان

۳۷ ) مردم دارای همان خویی هستند که از زمان شیر خوارگی خود کسب نموده اند

۳۸ ) سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام برسانی

۳۹ ) دوست کهنه را گرامی دار و در دوستی او استوار بایست

۴۰ ) یزدان را ستایش کن و دل را شاد ساز تا یزدان نیکی تو را بیافزاید

۴۱ ) حکمرانان را نفرین مکن زیرا آنان پاسباتات مردم هستند

۴۲ ) هیچ فرازی بدون نشیب و هیچ نشیبی بدون فراز نیست

۴۳ ) مال کسی را تاراج مکن و به مال خود میامیز

۴۴ ) برای نام خود از کسب و کار احتراز مکن

۴۵ ) هر چه شنوی به عجله و بیهوده مگوی

۴۶ ) هر کس که برای دیگران چاه کند در آن افتد

۴۷ ) تا حدی که می توانی از مال خود داد و دهش نما

۴۸ ) کسی را فریب مده تا دردمند نشوی

۴۹ ) پیشوای نیک را گرامی دار و سخنش بپذیر

۵۰ ) جز از خویشان و دوستان چیزی از کسی وام مگیر

۵۱ ) نه به راست نه به دروغ هرگز سوگند مخور

۵۲ ) چو خواهی عروسی کنی اول مال فراهم کن

۵۳ ) از نیک کرداری خود غره مشو و رجز مخوان

۵۴ ) به رئیسها و پادشاهان خیانت مکن

۵۵ ) از مرد بزرگ و نیک سخن بپرس

۵۶ ) با دزدان معامله مکن و آنها را گرفتار نما

۵۷ ) از دوزخ یاد آور و کسان را به انصاف مجازات کن

۵۸ ) از هر کس و هر چیز مطمئن مباش

۵۹ ) فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی

۶۰ ) بیگناه باش تا بیم نداشته باشی

۶۱ ) سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی

۶۲ ) با مردم یگانه باش تا محترم و مشهور شوی

۶۳ ) راستگو باش تا استقامت داشته باشی

۶۴ ) متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی

۶۵ ) دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی

۶۶ ) معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی

۶۷ ) دوستدار دین باش تا زندگی به نیکی گذرانی

۶۸ ) مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی

۶۹ ) سخی و جوانمرد باش تا پاک و راست گردی

۷۰ ) با مرد قدر نشناس و ناسپاس معاشرت مکن

۷۱ ) روح خود را با خشم وکین آلوده مساز

۷۲ ) در حفظ دین بکوش زیرا سعادت روحانی از آن برسد

۷۳ ) در هر گفتار و کار تواضع و ادب را فراموش مکن

۷۴ ) هرگ


ارسال توسط sina
 
سلام من بهاره ۱۹ سالمه تو ۱۶ سالگی عاشق شدم
 
عاشق شهاب اون ۱۷ سالش بود اولش خیلی خوب بود
 
همش بهم میگفت عاشقمه میگفت بدون من نمیتونه
 
 زندگی کنه من سال دوم دبیرستان بودم اون سال سوم شش
 
ماه اول خیلی خوب بود اما کم کم ازم دور شد همش
 
میگفت میدونم یه روز ولم می کنی میگفتم نا تا اینکه من
 
رفتم پیش دانشگاهی و اون رفت دانشگاه ازم دور
 
میشد هر روز بیشتر از روز قبل تا اینکه یه روز...............

 



ادامه مطلب...
تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:عشق دروغ,بازیچه ,نامردی,
ارسال توسط sina

 

 


براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيدخیلی وقته چشمهایم از فکر تو بارانیست
سال هاست دریای دلم از عشق تو طوفانیست
دیگر کاسه صبرم شده لبریز از درد بی تو بودن
خدایا انتظار دیدن یار چقدر طولانیست


 

 



تـا کــی بــه انـتـظـار گـذاری بـه زاری ام
باز آی بعد از این همه چشم انتظاری ام
در سیـنه پنهـان کـرده ام گنـجیـنه ای از داغ غم
تا می توانی سعی کن ای عشق، در ویرانی ام


 

 



من دنبال بهانه می گردم
تا آسوده دستان شفا بخش تو را در دست بگیرم



 




باران که می بارد ، دلم برایت تنگ تر می شود
راه می افتم ، بدون چتر ! من بغض میکنم ، آسمان گریه




هر چند بهشت صد کرامت دارد
مرغ و می و حور سرو قامت دارد

ساقی بده این باده‌ی گلرنگ به نقد
کان نسیه‌ی او، سر به قیامت دارد


 





دَسـتـخـط تــــو
راضــی ام نمــی کنــــد
کـاش دسـت تو بود



 




 دستم را بگیر

ببر
به دور دست هایی که در دسترس هیچ
دستی نباشم...





یوسف ترین شدی و سر کوچه آمدی
ما بی کلاف نیز خریدارتر شدیم


 




مهم نیست
دور باشی
یا نزدیک
از روبه رو بیایی
یا که روی برگردانی از من
ماه را از هر طرف که ببینی ماه است



 

 


کاش می شد همدلی را قاب کرد
ساکنان شهر غم را خواب کرد
کاش می شد نور چشمان تو را
جانشین تابش مهتاب کرد                                                                                                                                                                                                                                                                                   ادامه مطلب .....................                



ادامه مطلب...
ارسال توسط sina

 داستان جالبه ازیتا و بهزاد                                                                                                                                                                                                                                                                                             ادامه مطلب بروید..............



ادامه مطلب...
ارسال توسط sina

 این یه داستان از دوتا عاشق حدیث و میلاد بخونین جالبه برای خواندن به ادامه مطلب برودی در ضمن دوستان گلم نظر یادتون نره 



ادامه مطلب...
ارسال توسط sina

 داستان جالب میلادو سحر  ادامه مطلب برید ...............



ادامه مطلب...
ارسال توسط sina

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد سلام من سینا هستم یه پسر جنوبی دوست ندارم هویتم مجهول بمونه

من یه پسر تقریبا پولدار جنوبی هستم حالا میخوام داستان زندگیمو براتون
بگم من پسری بودم فوق العاده مغرور چون بخاطر وضعیت اقتصادی که
داشتیم باعث شده بود بیش از حد مغرور بشم و از بچگی همینطور بار
اومده بودم مغرور و لجباز هیچوقت تو زندگیم فک نمی کردم عاشق بشم
چون اصلا به این چیزا اعتقاد نداشتم و اینا رو یه مشت خرافات میدونستم
فک میکردم اصلا عشق واقعی وجود نداره یه روز صبح زود از خواب پا شدم
و داشتم خودمو آماده میکردم برم دانشگاه که خواهرم گفت منو
میرسونی مدرسه خواهرم پیش دانشگاهی میخوند گفتم باشه میرسونمت
مسیرش باهام یکی بود رفتم سوار ماشین شدم خواهرمم سوار شد و راه
افتادیم خواهرمو رسوندم دم مدرسه پیاده شد ازش خداحافظی کردم
خواستم راه بیافتم که ............................................


ادامه مطلب...
ارسال توسط sina
آخرین مطالب