تخت جمشید
تخت جمشید یادگاری عظیم از قدرت,شکوه و عظمت از دست رفته و تمدن کهن ایرانیان که دستخوش وحشیگری و ویرانگری اسکندر شد.
تخت جمشید
تخت جمشید یادگاری عظیم از قدرت,شکوه و عظمت از دست رفته و تمدن کهن ایرانیان که دستخوش وحشیگری و ویرانگری اسکندر شد.
پارسه
جمشید پادشاهی افسانه ای است که فردوسی در شاهکار ماندگار خود ( کتاب شاهنامه ) درباره او چنین گفته است:
"جمشید پادشاهی عادل و زیبا رو که نوروز را برپاداشت و هفتصد سال بر ایران پادشاهی کرد.اورنگ(تخت شاهی) او چنان بزرگ بود که دیوان به دوش می کشیدند"
صدها سال پس از حمله اسکندر و اعراب و در حالیکه یاد و خاطره پادشاهان هخامنش فراموش شده بود,مردمانی که از نزدیکی خرابه های پرسپولیس عیور میکردند,تصاویر حکاکی شده تخت شاهی را می دیدند که رو دست مردم بلند شده و از آنجا که نمی توانستند خط میخی کتیبه های هک شده روی سنگ ها را بخوانند, می پنداشتند که این همان اورنگ جمشید است که فردوسی در شاهنامه از آن یاد کرده است.
به همین خاطر نام این مکان را تخت جمشید گذاشتند. بعد ها که باستان شناسان توانستند خط میخی کتیبه ها را ترجمه کنند, فهمیدند که نام اصلی این مکان "پارسه" بوده است.
بیشتر آثار پارسه "تخت جمشید" برای بیش از 2000 سال در زیر خاک مدفون بود تا اینکه در سال 1310 شمسی باستان شناسان, این گنجینه سنگی کهن را از زیر زمین بیرون آوردند. در این حفاری ها, پلکانهایی که با تقش برجسته های زیبا تزیین شده و قرنها در زیر خاک به یادگار مانده بود کشف شدند. و این چنین بود که پس از هزاران سال, ایرانیان توانستند آثار بزرگترین و باشکوه ترین تمدن اجدادشان را به چشم خود ببینند.
ساخت تخت جمشید
حدود سال 518 قبل از میلاد و پس از شروع کار ساخت کاخ آپادانای شوش, داریوش بزرگ دستور داد تا در دامنه کوه رحمت پارس ( شمال شرقی شیراز کنونی) کوشک شاهانه عظیم و باشکوهی بسازند که در جهان همتا نداشته باشد.
در یکی از کتیبه های موجود در تخت جمشید از زبان داریوش چنین حک شده: "... پیش از این در این مکان بنایی وجود نداشت و من به خواست اهورا مزدا این کاخ را استوار, زیبا و مقاوم ساختم. همانطور که می خواستم..."
و در یکی دیگر از کتیبه ها و از زبان خشایارشا پسر داریوش چنین آمده: "گوید خشایارشا,آنچه را که پدرم بنا نهاد, من نگهداری کردم و کاری دیگر بر آن افزودم.آنچه را که من بنا کردم و آنچه پدرم بنا کرد, همه به خواست اهورا مزداد بود." .
تمام نقش های بجا مانده در کاخ های آشوریان بین النهرین پر از صحنه های جنگ و کشتار است.بردگان و اسیرانی که مجبورند در برابر پادشاه بر زمین بیفتند و آنها را پرستش کنند; تصویر ماده شیر تیر خورده ای که به سختی روی پاهایش ایستاده و چیزی به مرگش نمانده است و تصاویر دیگری که نهایت شقاوت و سنگدلی پادشاهان آشور را در کشتار مردم و حیوانات بیگناه نمایش می دهند.
ولی تخت جمشید, هیچ نشانه ای از ظلم ندارد. در نقش های تخت جمشید هیچ کس عصبانی نیست, هیچ کس سوار بر اسب نیست, هیچ کس در حال تعظیم کردن نیست, هیچ کس برده و اسیر نیست, هیچ کس سر افکنده و شکست خورده نیست, هیچ قومی بر قوم دیگری برتری ندارد و هیچ کس در حال پرستش بت و مجسمه نیست.
منم کورش پادشاه جهان شاه شاهان
سلام
امروز می خوام در این پست چگونگی به دنیا آمدن کورش کبیر و آغاز پادشاهی کورش و تاسیس سلسله هخامنشی برای شما بنویسم .
هردوت مورخ یونانی ,افسانه کورش کبیر را با زیبایی و جذابیت کامل توصیف می کند:آسیتاک (پادشاه ماد و پدر بذرگ کورش) شبی در خواب می بیند که از بدن دخترش ماندانا مقدار زیادی آب خارج مشود,بطوریکه تمام شهر و امپراطوری او را آب فرا می گیرد.آسیتاک با وحشت از خواب بیدار می شود و خوابش برای خوابگزار تعریف میکند.خوابگزار به او می گوید که خطری از جانب دخترت ماندانا ,پادشاهی تو را تهدید می کند.آسیتاک برای اینکه از خطر دخترش در امان بماند ,او را فورا به عقد کمبوجیه حاکم پارس در آورد, زیرا معتقد بود او از یک ماد خیلی کمتر است و نمی تواند خطری برای پادشاهی او داشته باشد.
چگ
منم کورش پادشاه جهان شاه شاهان
هنوز یک سال از ازدواج ماندانا با کمبوجیه نگذشته بود که آسیتاک دوباره خواب می بیند که یک درخت مو از شکم دخترش روییده و تمام آسیا را پوشانده است.آسیتاک دوباره با وحشت از خواب بیدار می شود و این بار پیشگویان,فال بدی را پیشبینی می کنند و به او می گویند که از ماندانا پسری زاده خواهد که تخت پادشاهی تو را یه زور از دستت خواهد گرفت.
پادشاه جاسوسی را به سوی سرزمین پارس می فرستد تا وقتی پسر ماندانا به دنیا آمد,فورا به او اطلاع دهد.پس از تولد کودک,آسیتاک دخترش را به اکباتان(همدان امروزی)فرا می خواند. سپس مخفیانه پسر ماندانا را به یک از فرماندهان ارتش خود به نام "هاریاگوس" میسپارد و به او دستور می دهد تا به خارج شهر رفته کودک را به قتل برساند.
از آنجا که هاریاگوس یک نجیب زاده بوده و خود فرزندی خردسال داشته است,نتوانست با دست خود کودک را بکشد,به همین دلیل به خارج از شهر رفته از چوپان سلطنتی می خواهد تا او دستور پادشاه را انجام دهد.
از طرفی همسر چوپان در همان روز پسر بچه مرده ای را به دنیا آورده بود. وقتی چوپان سلطتی به خانه می رود و واقعه را را برای همسرش تعریف می کند, همسرش از او می خواهد تا به کودک را نکشد و بجای آن جنازه پسر مرده خود را به هاریاگوس نشان دهد.چوپان هم می پزیرد و به این ترتیب کورش زنده می ماند.
سالها به سرعت می گذرند و کورش به نوجوانی برومند تبدیل می شود تا اینکه یک اتفاق هویت کورش را فاش می کند,یک روز کورش در بازی با بچه های هم سن و سالش در دهکده نزدیک کاخ به عنوان پادشاه انتخاب می شود و در حین بازی پسر یکی از بزرگان ماد را که از دستور او اطاعت نکرده بود,مجازات می کند.
پدر پسرک که از این عصبانی شده بود نزد آسیتاک می رود و از دست چوپان سلطنتی و پسرش شکایت می کند.آسیتاک فورا پسر چوپان را به نزد خود فرا می خواند و از او می پرسد با چه جراتی پسر بزرگان ماد را کتک زده است؟
کورش در دفاع از خود می گوید که او نقش پادشاه را بازی می کرد و باید کسی را که از دستور پادشاه اطاعت نکند,تنبیه کرد تا عبرت دیگران شود.آسیتاک از جواب کورش به فکر فرو می رود زیرا سخنان او مانند کودکان عادی نبود,حتی قیافه و لحن او بسیار شبیه آسیتاک بود.آسیتاک فورا چوپان را احضار می کند و به او می گوید اگر حقیقت را درباره این پسر به او نگوید,کشته خواهد شد.چوپان هم که می ترسد تمام جریان را برای پادشاه تعریف می کند.
آسیتاک که از دست هاریاگوس بسیار عصبانی شده بود, دستور می دهد بدون آنکه او متوجه بشود پسرش را بکشند, و همان شب بخاطر پیدا شدن نوه اش مهمانی با شکوهی ترتیب می دهد و درباریان را به جشن فرا میخواند. در جشن,غذایی را که با گوشت پسر هاریاگوس پخته شده بود به مهمانان و از جمله خود هاریاگوس تعارف می کند.
پس از خوردن غذا,آسیتاک در خلوت به هاریاگوس می گوید که بخاطر اطاعت نکردن از دستور پادشاه,گوشت پسرش را به خورانده است.هاریاگوس با شنیدن این حرف کینه شدیدی از پادشاه به دل می گیرد و با خود عهد می کند تا انتقام فرزندش را از آسیتاک بگیرد. او این کینه را آشکار نمی سازد و صبر می کند تا کورش بزرگ شود.
آسیتاک هم پس از م با پیشگویانتصمیم می گیرد کورش را از سرزمین انشان(پارس)نزد پدر و مادرش روانه کند. ساله می گذرد و هر روز ظلم و ستم آسیتاک به مردم بیشتر می شود تا اینکه هاریاگوس مصمم میشود انتقام پسرش را از آسیتاک بگیرد. به همین دلیل نامه ای به کورش ( که بعد از پدرش کمنوجیه,حاکم پارس شده بود) می نویسد و او را برای سرنگونی ظالمانه حکومت آسیتاک تشویق می کند.وقتی کورش نامه هاریاگوس را می بیند,به فکر فرو می رود.عاقبت تصمیم می گیرد پارسیان و مردم ستم دیده ماد را از دست پدر پذرگ ظالمش خلاص کند. به همین دلیل اقوام پارس را نزد خود فرا می خواند و تصمیم خود را به اطلاع آنان می رساند.پارسیان هم که از دست ستم های پادشاه ماد به ستوه آمده بودند با کورش متحد می شوند.کورش به سرعت لشکری را آماده نبرد با آسیتاک می کند.آسیتاک
هم که از همدستی فرمانده لشگرش با کورش بی اطلاع بوده است,سپاهیان خود را به فرمانده ای هاریاگوس به سوی پارسه روانه می کند.وقتی دو لشگر به هم می رسند,هایاگوس به همراه سپاهیانش نزد کورش آمده به او ملحق می شود. آسیتاک سخت از این خبر عصبانی شده,فورا سپاه دیگری آماده می کند و به جنگ کورش می رود.کورش در این نبرد, آسیتاک را شکست می دهد و او را اسیر می کند.سپس به سوی هگمتانه (پایتخت حکومت ماد ) رهسپار می شود و بدون هیچ مقاومتی از سوی مردم رنج کشیده,پایتخت را فتح می کند. به این ترتیب سلسله مادها به دست نوه آخرین پادشاه ماد سرنگون می شود. کورش هرگز از پدر بزرگش انتقام نمی گیرد و تا آخر عمر آسیتاک,با او به احترام رفتار می کند.
آغاز پادشاهی کورش
پس از فتح هگمتانه (اکباتان),کورش به پادشاهی ماد می رسد ولی از آنجا که مردم خاطره بدی از حکومت مادی داشتند,کورش تصمیم می گیرد تا پادشاهی خود را از ریشه پدری و به نام جد بزرگ خود
هخامنش انتخاب کند و به این ترتیب سلسله پادشاهی هخامنشی بنا نهاده می شود.
t
نظرات شما عزیزان:
وطن دوست 

ساعت20:16---4 بهمن 1391
سلام دستت درد نکنه که از کوروش کبیر بزرگ گزاشتی اگه ممکنه در مورد کوروش و بقیه تاریخ بیشتر فعالیت کنی من خوشم اومد بازم بهت سر میزنم بای
ارسال توسط sina
آخرین مطالب